پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟پاسخ شنید: کی هستی؟پسرک خشم قضاوت عجولانه...
ادامه مطلبما را در سایت قضاوت عجولانه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mohammadkarimiyan بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 21:22